نوشته شده توسط : الی

 

بانسیم دودستش پریشان

میکند هرنفس موی من را

گوئیا من لب ساحل هستم

اونسیم دل انگیزدریا

بوسه بر صورتم میزند او

پاسخم بوسه ای آتشین است

زان سپس چشم هایم ببندم

نیک دانم لبش در کمین است

من غنوده در آغوش گرمش

او دوچشمش برویم گشوده

همچوآن آسمانی که در صبح

دلبرش رازشب ها ربوده

میکند زیرگوشم به نرمی

زمزمه راز عاشق شدن را

میرباید مرا خوابی آرام

میشوم فارغ از ترس فردا

باز هم با دوستش پریشان

میکندهرنفس موی من را

میگشایم دودیده برویش

تابیابم من آن جسم و تن را

وای بر من کزین خواب رنگین

تاپریدم من اوراندیدم

قصه ی خواب خود با سراشکم

روی شعرم به نرمی کشیدم...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 29 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

خیلی سردر گمم.نمی دونم چرا بعضی وقتا حس میکنم براش فقط1مزاحمم.میخواد تا 10 روز دیگه گوشیشو تا بعد کنکور خاموش کنه.الکی بهش گفتم طوریم نمیشه.ولی خودم میدونم که پریشونتر از اینی که هستم میشم.تنها امیدم تنها چیزی که باعث میشه زنده بمونم اینه که فکر می کنم چند ماه دیگه این کابوس وحشتناک که زندگیمو،بهترین روزای عمرمو تباه کرده تموم میشه...اما خودشم بهتر میدونه که همونطور که خودش گفته:

گرزجهان بگذرم ازتونخواهم گذشت

سررود از پیکرم از تو نخواهم گذشت

مردمک چشم من نقش تو برخود گرفت

ور همه جابنگرم از تو نخواهم گذشت...

عاشقتم کامیم.و تاابد دلمو به شیرنی منتظر تو موندن خوش می کنم...

 



:: بازدید از این مطلب : 652
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 23 آذر 1389 | نظرات ()