نوشته شده توسط : الی

 

 



:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 5 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

 

تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

 

 

...



:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم

هنوز از سردی آهم نه می گریم نه می خونم

حواست به منم باشه دارم جون می کنم بی تو

چه معصومانه هر لحظه معنا می کنم دردو

حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم

به جز تو حتی من گاهی خودم روهم نمی شناسم

حواست به خدا باشه توکه اینقدر بی احساسی

تو که از من به جز اسمم نمی دونم نمیشناسی

خدایا از تو دلگیرم دارم از غصه می میرم

چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم

نه آغوشتومیبینم نه اجابت می کنی دردم

یه کاری کن من از اینجا به آغوش تو برگردم

یه کاری کن بیام پیشت رو لب هام خنده پیداشه

نذارم منتظر بیشتر حواست به منم باشه

خدایا زندگی اینجا کنار آدما سخته

تودنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته

خدایا کفره حرف من نذار لب هام به حرف واشه

برای رفتن از اینجا حواست به منم باشه...

محسن یاحقی

قلبمو میشکنه،باهام 1 جور بدی حرف میزنه،امیدوارم 1 روزی تموم شه،1روز دوباره باهام مهربون و 1 دل بشه...دارم از غصه میمیرم...حداقل 1 نظر بذار کامی.بخدا چیزی ازت کم نمیشه

 



:: بازدید از این مطلب : 648
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

توکجایی تاببینی تلخی لبخند هایم

بغض پنهان در سکوتم یخ زده انگار نایم

تو کجایی تا ببینی بی تو من چه بی پناهم

گم شدم میان ظلمت غرق وحشتی سیاهم

تو کجایی تا ببینی من هم آغوش سکوتم

خواهم از خدا تورا با زمزمه وقت سکوتم

تو کجایی تا ببینی بازوانم سرد سرد است

سینه ام دور از سر تو خانه ی اندوه و درد است

تو کجایی ا ببینی شعله ی سوزنده ی غم

جسم من در بر گرفته شادی ام پاشیده از هم

تو کجایی تا ببینی نا امیدم بی قرارم

در نبودت اشک بارم تا ابد در انتظارم...تا ابد در انتظارم

 



:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

 

بانسیم دودستش پریشان

میکند هرنفس موی من را

گوئیا من لب ساحل هستم

اونسیم دل انگیزدریا

بوسه بر صورتم میزند او

پاسخم بوسه ای آتشین است

زان سپس چشم هایم ببندم

نیک دانم لبش در کمین است

من غنوده در آغوش گرمش

او دوچشمش برویم گشوده

همچوآن آسمانی که در صبح

دلبرش رازشب ها ربوده

میکند زیرگوشم به نرمی

زمزمه راز عاشق شدن را

میرباید مرا خوابی آرام

میشوم فارغ از ترس فردا

باز هم با دوستش پریشان

میکندهرنفس موی من را

میگشایم دودیده برویش

تابیابم من آن جسم و تن را

وای بر من کزین خواب رنگین

تاپریدم من اوراندیدم

قصه ی خواب خود با سراشکم

روی شعرم به نرمی کشیدم...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 609
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 29 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

خیلی سردر گمم.نمی دونم چرا بعضی وقتا حس میکنم براش فقط1مزاحمم.میخواد تا 10 روز دیگه گوشیشو تا بعد کنکور خاموش کنه.الکی بهش گفتم طوریم نمیشه.ولی خودم میدونم که پریشونتر از اینی که هستم میشم.تنها امیدم تنها چیزی که باعث میشه زنده بمونم اینه که فکر می کنم چند ماه دیگه این کابوس وحشتناک که زندگیمو،بهترین روزای عمرمو تباه کرده تموم میشه...اما خودشم بهتر میدونه که همونطور که خودش گفته:

گرزجهان بگذرم ازتونخواهم گذشت

سررود از پیکرم از تو نخواهم گذشت

مردمک چشم من نقش تو برخود گرفت

ور همه جابنگرم از تو نخواهم گذشت...

عاشقتم کامیم.و تاابد دلمو به شیرنی منتظر تو موندن خوش می کنم...

 



:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 23 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

 

خیلی وقته ندیدمش.نمی دونم چند روز.حسابش رفته از دستم...تا یک ماه دیگه هم صداشو نمی شنوم.فقط خدا میدونه چه طوری باید تحمل کنم...
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟
عکس رخساره ی ماهش را داد.
گفتمش همدم شب هایم کو؟
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
جالب اینکه همون عکس رخساره ی ماهش رو هم ازم پس گرفته...



:: بازدید از این مطلب : 862
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 21 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی
 

 

 
 
هیچ جز حسرت نباشد کارمن
 
بخت بد بیگانه ای شد یار من
 
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
 
وای ازین زندان محنت بار من
 
وای از این چشمی که می کاود نهان
 
روز و شب در چشم من راز مرا
 
گوش بر در می نهد تا بشنود
 
شاید آن گمگشته آواز مرا
 
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست؟
 
فکرت آخر از چه رو آشفته است؟
 
بی سبب پنهان مکن این راز را
 
درد گنگی در نگاهت خفته است
 
گاه می نالد به نزد دیگران
 
کو دگر آن دختر دیروز نیست
 
آه آن خندان لب شاداب من
 
این زن افسرده ی مرموز نیست
 
گاه می کوشد که با جادوی عشق
 
ره به قلبم برده افسونم کند
 
گاه می خواهد که با فریاد و خشم
 
زین حصارراز بیرونم کند
 
گاه می گوید که کو آخر چه شد
 
آن نگاه مست و افسون کار تو
 
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
 
نیست پیدا بر لب تبدار تو
 
من پریشان دیده میدوزم بر او
 
بی صدا نالم که اینست آنچه هست
 
خود ولی دانم که اندوهم ز چیست
 
زیر لب نالم چه خوش رفتم ز دست
 
همزبانی نیست تا برگویمش
 
راز این اندوه وحشتبار خویش
 
بی گمان هرگز کسی چون من نکرد
 
خویشتن را مایه ی آزار خویش
 
از منست این غم که بر جان منست
 
دیگر این خودکرده را تدبیر نیست
 
پای در زنجیر می نالم که هیچ
 
الفتم با حلقه ی زنجیر نیست
 
آه اینست آنچه می جستی به شوق
 
راز من راز زنی دیوانه خو
 
راز موجودی که در فکرش نبود
 
ذره ای سودای نام و آبرو
 
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
 
جز وجودی نفرت آور بهرتو
 
آه اینست آنچه رنجم می دهد
 
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو
   
فروغ فرخزاد


:: بازدید از این مطلب : 655
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

یادمه یه روز میگفتی که فقط عاشق اینی

موهای منو ببافی تو کنار من بشنی

یادمه عشق من و تو توی دنیا بهترین بود

عشق من توی وجودت اولین و آخرین بود

یادمه منو می خواستی تو واسه نگام می مردی

اگه باورم نمی شد واسه من قسم می خوردی

یادته بهت می گفتم که فقط عاشق اینم

توی خواب و تو بیداری چشمای تورو ببینم؟

یادته برات میمردم واسه بوسه از رو لب هات

تو می خواستی باتو باشم توی روزا و تو شب هات

یادته صدام می کردی خانمم عزیز جونم

عشق من ، الی ، قشنگم ، همزبونم ،مهربونم

ولی اون روزا تموم شد بودنم با تو حروم شد

دست غم مارو جدا کرد یک نگاهت آرزوم شد

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 604
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 24 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : الی

 

 

 امروز دوباره دیدمش.یه دیدار رویایی و دور از انتظار.درست بعد از ۱ هفته.باورم نمی شد فبول کنه بیاد دیدنم.با هم اومدیم تو همین کافی نتی که الان هستم.آنلاین!دوباره دستای مهربونش رو تو دستام گذاشت.هیچکس نمی تونه بفهمه تو اون لحظه ها چه حس خوبی داشتم.انگار تموم دنیا مال خودمه.واقعا هم بود.آخه مگه هیچی تو دنیا بهتر از دستای کامی من هست؟همین جوری الکی تو سایت های مختلف سر میزدیم.تا رسیدیم به ۱ سایت که توش فال حافظ بود.اولی رو به اسم من زدیم.باورم نمی شد.همون شعر محبوب خودم بود.حفظشم.
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
فال خوبیه.دقیقا توصیف حال منه.خیلی خوشحال شدم.چون نوشته بود بلاخره ۱ روز بهش میرسم...صورت قشنگشو جلو آورد که بوسم کنه.دل تو دلم نبود.وقتی لباشورولبام گذاشت یه حالی شدم.انگار تو خلا بودم.انگار هیچکس جز من و کامیم تو دنیا نبود.ولی فقط ۱ لحظه بود...بعدشم دوباره مجبور شدیم از هم جدابشم.نقش لبخند قشنگش موقع خداحافظی تا ابد تو ذهنم می مونه...



:: برچسب‌ها: عاشق , عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 652
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 19 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد